وقتی ما اين ريشه را زديم همه افراد جامعه در يك سطح قرار می‏گيرند و
آنوقت طبعا حقوق يكديگر را به دليل هم توانی محترم می‏شمرند . آن ريشه‏
اصل مالكيت است ، چون همه قدرتهای سياسی و اجتماعی و . . . از اينجا
پيدا می‏شود . مالكيت را از بين ببريد تا همه افراد در يك سطح قرار
بگيرند و هم توان شوند و طبعا نتوانند به يكديگر تجاوز كنند . در اين‏
صورت افراد هدف مشترك خواهند داشت كه همان زندگی ماديشان است . همه‏
جامعه بصورت يك شركت واقعی در می‏آيد ، بدون آنكه هيچيك از شركا
بتوانند به افراد ديگر زور بگويند . چون ابزاری كه سبب زور و اين بدبختی‏
است مالكيت است و آنرا از بين برده‏ايم .
مكتب ماركسيسم تقريبا چنين مكتبی است . در اين مكتب روی مسائل معنوی‏
هيچ تكيه نمی‏شود و سخنی از وجدان ، وجدان اخلاقی و . . . نيست . تكيه فقط
روی چيزی است كه به عقيده آنها سبب شرارتها و شقاوتها و ظلمها و
تعديهاست و آن مالكيت است . وقتی مالكيت را از بين برديم آلت جرم يا
موجب جرم و جنايت را از بين برده‏ايم . وقتی مالكيت فردی رفت و
مالكيت اجتماعی آمد ، يعنی هر فردی به اندازه استعداد خودكار كرد و به‏
اندازه نياز خود از اجتماع گرفت طبعا در اجتماع صلح ، صفا ، عدالت و
اخلاق خوب برقرار می‏شود و ريشه كينه‏ها ، عداوتها ، دشمنيها ، نفرتها و
عقده‏ها از ميان می‏رود و مردم برادروار و برابر با يكديگر زندگی می‏كنند .

رد اين نظريه

در اين مكتب هم هيچ معنويتی مطرح نيست و می‏خواهد