اقا هستم..خودش بهم پیشنهاد داد...سه سال پیش... دیدم دختر خوبیه گفتم چشم هستم..
ولی باید صبوری کنی...تا به کسب و کارم سامان بدم...گفت باشه
بعد یکسال و نیم بهش گفتم همه چی خوب پیش میره و میام دیگه خواستگاری رسمی
خوشحال شد
ولی متاسفانه اوضاع اقتصادی کشور سر ماجرا گرانی دلار و سکه و همه چی و رکود بازار ریخت بهم و من خوردم زمین
گفتم باز صبوری کن تا درستش کنم
نشد که نشد
اونم عجله که باید بیای ...من ابرو دارم...تو ابرو منو بردی
خلاصه باز یکسال دیگه موند... گفتم وضعیت سختیه...ولی داره درست میشه...
گفت صبر نمی کنم دیگه...
باهام بد حرف زد... رفت ...
قبول دارم که برام خیلی صبر کرد...
و مقصر منم...
ولی سعی خودمو کردم...چیکار کنم با این اوضاع اقتصادی که مرتب بدتر میشه...
غولهای صنعتی دارند می خورند زمین...چه برسه به من...
مسوولین بی تدبیر هم مقصرند...دنیای دیگه ایی هم هست...اونجا باید جواب بدند خیانتهاشون رو. .
حالا سعی دارم درست کنم وضعیتم رو و برم باز دنبالش...
گفتم پل های پشت سر رو نشکن تا بتونیم برگردیم
ولی قبول نکرد و رفت
خب حالا اگه صبر می کرد چطور میشد
ما که مال هم بودیم... دیر یا زود...می رسیدیم بهم...منکه وفادار بودم همه جوره